تمام زندگی من آرتینتمام زندگی من آرتین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نی نی ناز من آرتین

مسابقه!!!

سلام به همه دوستان. آرتین برای برنده شدن به لایک های شما نیاز داره! لطفا به https://www.facebook.com/photo.php?fbid=421990597878640&set=a.359214130822954.82630.356561947754839&type=1&theaterwww.facebook.com/avaphotographer   برید و این عکسشو لایک کنید. خیلی خیلی مرسی       ...
13 اسفند 1391

آتلیه رفتن آرتین جون واسه ثبت 6 ماهگی

پسر عزیزم رو روز سه شنبه 24 بهمن برای انداختن عکس از 6 ماهگیش بردیم آتلیه آوا. ساعت 5-7 رو به ما اختصاص داده بودن که آرتین معمولا این ساعت ها لالا میکنه. منم اون روز قبلش هر چی سعی کردم آرتین جون رو بخوابونم که واسه عکاسی سرحال باشه فایده نداشت و سرحال تر از اونی بود که خوابش ببره!!!  روز سه شنبه 24 بهمن،  پسر عزیزم رو  برای انداختن عکس از 6 ماهگیش بردیم آتلیه آوا. ساعت 5-7 رو به ما اختصاص داده بودن که آرتین معمولا این ساعت ها لالا میکنه. منم اون روز  هر چی سعی کردم آرتین جون رو قبلش  بخوابونم که واسه عکاسی سرحال باشه فایده نداشت و سرحال تر از اونی بود که خوابش ببره!!!  اتفاقا اون روز بارون شدید...
4 اسفند 1391

عقد کنون خاله فروغ در 6 ماهگی آرتین جون!!!

6 ماهگی آرتین جان دقیقاً مصادف بود با روز عقد خاله فروغ یعنی روز 19 بهمن ماه. واسه همین هم واکسن 6 ماهگیش رو یه روز زودتر زدیم (18 بهمن). پسرم تا فرداش نمه نمه تب میکرد و کلاً آروم شده بود.    6 ماهگی آرتین جان دقیقاً مصادف بود با روز عقد خاله فروغ یعنی روز 19 بهمن ماه. واسه همین هم واکسن 6 ماهگیش رو یه روز زودتر زدیم (18 بهمن). پسرم تا فرداش نمه نمه تب میکرد و کلاً آروم شده بود. از 19 دی ماه بخاطر اینکه وزن نگرفت و خوب شیر نمیخورد غذای کمکی رو براش شروع کردم و اولین غذای زندگیش رو پایان 5 ماهگی تجربه کرد. گل پسرم که پنج ماه فقط شیر خورده بود غذا رو خیلی دوست داشت و علاقه نشون میداد و فرصت نمیداد قاشق رو ...
3 اسفند 1391

اولین سفر هوایی آرتین جون

  آرتین جون که به دنیا اومد، دکترش بخاطر آسیب پذیر بودن گوشهای نوزاد، تا 4 ماهگی پرواز رو براش ممنوع کرد. برای همین چند باری که به خوزستان رفتیم، مجبور شدیم زمینی سفر کنیم. اما اینبار برای عقد خاله فروغ که آرتین نزدیک به شش ماهه بود، برای اولین بار سوار هواپیما شد. آرتین جون که به دنیا اومد، دکترش بخاطر آسیب پذیر بودن گوشهای نوزاد، تا 4 ماهگی پرواز رو براش ممنوع کرد. برای همین چند باری که به خوزستان رفتیم، مجبور شدیم زمینی سفر کنیم. اما اینبار برای عقد خاله فروغ که آرتین نزدیک به شش ماهه بود، برای اولین بار سوار هواپیما شد. اون روز شنبه 14 بهمن ماه 1391 بود که پروازمون ساعت 7:45 صبح هواپیمایی آسمان بود.   ...
2 اسفند 1391

آرتین و اجداد مادریش...

آرتین جون نتیجه (فرزند نوه) دو تا مادربزرگ گل و یک پدربزرگ مهربونه. مادربزرگها و پدربزرگ مامانش. پدربزرگها و مادربزرگهای پدریش مرحوم شدن . خدا همه رفتگان رو بیامرزه و به اونایی که زنده اند هم سلامنی و عمر طولانی و با عزت اعطا کنه ان شاء الله...   آرتین جون نتیجه (فرزند نوه) دو تا مادربزرگ گل و یک پدربزرگ مهربونه. مادربزرگها و پدربزرگ مامانش. پدربزرگها و مادربزرگهای پدریش مرحوم شدن . خدا همه رفتگان رو بیامرزه و به اونایی که زنده اند هم سلامنی و عمر طولانی و با عزت اعطا کنه ان شاء الله... آرتین و مادربزرگ مامان (مادر بابای مامان) آرتین و پدر و مادر مامان بزرگ (پدر و مادر مامانِ مامان) ...
5 بهمن 1391

آرتین جون خوشتیپ در مراسم بله برون خاله فروغ...

آرتین جون وقتی ٥ ماه و ٩ روزش بود، در جلسه رسمی بله برون خاله جونش شرکت کرد و ستاره مجلس هم بود! بعد از اتمام حرفها و توافقات صورت گرفته، همه علاوه بر عروس و داماد، با آرتین جون هم عکس یادگاری می انداختند. آرتین آقای خوشتیپ ما هم که لباس مارک ROOH آلمان پوشیده بود با روی باز، با همه عکس می انداخت... آرتین جون وقتی ٥ ماه و ٩ روزش بود، در جلسه رسمی بله برون خاله جونش شرکت کرد و ستاره مجلس هم بود! بعد از اتمام حرفها و توافقات صورت گرفته، همه علاوه بر عروس و داماد، با آرتین جون هم عکس یادگاری می انداختند. آرتین آقای خوشتیپ ما هم که لباس مارک ROOH آلمان پوشیده بود با روی باز، با همه عکس می انداخت... آرت...
5 بهمن 1391

آرتین جون 5 ماهه شد...

  ماه پنجم زندگی آرتین جون هم گذشت و آرتین جونم بازم بزرگ تر شد. این عروسک رو مامان نانا دوره بارداری به من داده بود و زمانی که آرتین جون به دنیا اومد یه کم از این عروسک کوچیک تر بود... هزار الله اکبر    ماه پنجم زندگی آرتین جون هم گذشت و آرتین جونم بازم بزرگ تر شد. این عروسک رو مامان نانا دوره بارداری به من داده بود و زمانی که آرتین جون به دنیا اومد یه کم از این عروسک کوچیک تر بود... هزار الله اکبر الان دیگه آرتین جون کاملاً اسم خودشو می شناسه و وقتی کسی به اسم صداش میکنه عکس العمل نشون میده و به طرف صدا برمیگرده الان موقع خنده، علاوه بر خنده صدا دار، یه صدایی شبیه جیغ و شعف از خودش درمیاره که خی...
2 بهمن 1391

دلنوشته های یک مادر-2

پسر عزیزم، آرتین جان روزها از پس یکدیگر می آیند و می روند و با هر آمدن و رفتن آنها، تو بزرگ و بزرگتر می شوی و من در کنار تو، شاهد این رشد و بالندگی هستم. کمتر از یک هفته به اتمام پنجمین ماه زندگی ات باقی مانده و اکنون که مشغول نگارش هستم، تو سعی در خوردن انگشتانت داری ولی دهان کوچکت، گنجایش تمامی انگشتانت را ندارد و تو هر بار ناراضی از این ناکامی، داد شکایت سر می‌دهی... دلگیرم پسرم؛ غمی ناشناخته و غریب بر دلم نشسته... روزهای سخت ولی شیرینی را با تو می گذرانم؛ از نق نق ها و گریه های آخر شبت که گاهی طاقتم را تاق می کند تا لبخندهای صبحگاهت، همه و همه عادت هر شب و روزم شده است. تو در آینده این روز...
18 دی 1391