گربه دوست آرتینه!
اواخر تابستون، برای مراسم جشن نامزدی دختر خاله بابا فرشاد، رفتیم شاهرود. روز قبل از اون راه افتادیم و شب رو تو خونه باغ امیر آباد موندیم. شب توی حیاط در حال درست کردن جوجه کباب همیشه گریه ها جمع میشن ! اون شب هم چند تا گربه اومدن و شروع کردن به میومیو کردن واسه گوشت. بابا فرشاد و عمو فرهاد به آرتین گریه ارو نشون دادن و اونم از گربه خوشش اومد و کم مونده بود گربه ارو با دست بگیره.
عمو فرهاد برای گربه ها، آشغال گوشت ها رو می ریختن و اونا برای خوردنش میومدن جلو و آرتین هم میرن سمتشون و میخواست بهشون دست بزنه . چند باری اگه عمو فرهاد آرتین رو مهار نکرده بودن دستش خورده بود به گربه!
برام جالب بود که اصلا از گربه نمی ترسه و بدون هیچ تردید و توقفی مستقیم و تنها میرفت برای دست زدن بهش.
بعد از اون شب آرتین با گربه ها دوست شد و هرجا گربه میدید دستشو میکشید و اونو نشون میداد و داد میزد بااااااباااااااا مااااااااااامااااااااااااان! دو سه هفته بعد بود که رفتیم بوستان گفتگو ؛ اونجا هم گربه دید و واکنش نشون داد:
البته بجز گربه، با مورچه هم آشناست و فقط برخوردش یه کم خشنه! مورچه ارو بهش نشون میدیم با انگشت لهش میکنه و فکر میکنه بازیه!