تمام زندگی من آرتینتمام زندگی من آرتین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نی نی ناز من آرتین

شیرین کاری جدید آرتین خان!

آرتین جان مامان دو ماهش که تموم شد دیگه مثل قبل یکجا و بی تحرک نیمخوابید. گل پسرم یاد گرفته بود توی خواب غلت بزنه و دیگه نمیشد روی کاناپه یا تختخواب بدون حصار رهاش کرد. اینم اولین باری که دیدم از رختخوابش خارج شده ...   اینقدر از دیدن این حالت خوابیدنش ذوق کردم که نگو و نپرس. ماشاء الله پسرم داره بزرگ میشه ... ...
29 آبان 1391

آرتین در آستانه سه ماهگی

گل پسرم کم کم داره ماه سوم عمرش رو پشت سر میزاره و بزرگ و بزرگتر میشه . هر روز که میگذره هزار ماشاءالله شیرین تر و دوست داشتنی تر میشه و به همون اندازه هم عشق و علاقه من و باباش نسبت بهش بیشتر. گل پسرم کم کم داره ماه سوم عمرش رو پشت سر میزاره و بزرگ و بزرگتر میشه . هر روز که میگذره هزار ماشاءالله شیرین تر و دوست داشتنی تر میشه و به همون اندازه هم عشق و علاقه من و باباش نسبت بهش بیشتر. الان دیگه پسرم سرش رو کامل به اینور و اونور می چرخونه و گاهی اینکار رو به حالت ورزش انجام میده مخصوصاً زمانی که  حالت لمیده روی پا میزارمش جوری که سرش روی زانو باشه هی سرش رو به اینور و اونور می چرخونه کارش هم جالبه و هم خنده دار. ...
29 آبان 1391

حمام کردن قند عسلی...

آرتین جونم از بدو تولد توی حمام اصلاً گریه نمیکرد. یه جورایی نگار از آب خوشش میومد که حتی موقع شستن پی پیش هم اعتراضی نمیکرد. الانم با وجودیکه اولش که توی وان میزارمش یه کم می ترسه ولی اصلاً گریه نمیکنه و تمام مدتی که آب میریزم روی بدنش فقط خیلی جدی زل میزنه توی چشام و هیجی نمیگه. مگر اینکه کلی واسش شکلک و ادا دربیارم و کلی قربون صدقه اش برم که آقا افتخار خندیدن بدن وگرنه کلا توی حموم شوخی نداره عکسهای حمومش رو لطفاً توی ادامه مطلب ببینید...   آرتین جونم از بدو تولد توی حمام اصلاً گریه نمیکرد. یه جورایی نگار از آب خوشش میومد که حتی موقع شستن پی پیش هم اعتراضی نمیکرد. الانم با وجودیکه اولش که توی وان میزارمش یه کم می ترسه ...
29 آبان 1391

دو ماهگی قند نباتم

روزشمار رشد عسلم به دو ماه رسید و موقع واکسن دوماهگی بود...  من از بیشتر از دو هفته قبل واسه اون روز ترس و استرس داشتم که نکنه بچه تب شدید یا خدای نکرده تشنج کنه و یا اگه خیلی بی تابی کنه چکار کنم؟!؟ این عکس واسه یه روز قبل از واکسنه روزشمار رشد عسلم به دو ماه رسید و موقع واکسن دوماهگی بود... من از بیشتر از دو هفته قبل واسه اون روز ترس و استرس داشتم که نکنه بچه تب شدید یا خدای نکرده تشنج کنه و یا اگه خیلی بی تابی کنه چکار کنم؟!؟ این عکس واسه یه روز قبل از واکسنه روز چهارشنبه 19مهر ماه آرتین جون رو بردیم واسه واکسن. دو تا تزریق توی رون پا که سمت راستی و...
29 آبان 1391

آرتین مدیرعامل می شود!

آرتین وقتی 54 روزه بود برای اولین بار رفت شرکت بابایی. بابا هم از فرصت استفاده کرد و پست مدیرعاملی رو با همه اختیاراتش به ایشون تفویض کردند و این مطلب رو به سمع و نظر پرسنل هم رسوندن.     آرتین هم یا خواب بود یا شیر میخورد یا همه ارو با استفراغش مستفیض میکرد. مانتوی مامان که یه جای تمیز روش نموند و بعد هم نوبت به مقنعه خانم منشی رسید. چند بار هم لباس بابا مورد هدف قرار گرفت که با تمهیدات اندیشیده مامان به خیر گذشت.... در هر صورت پُست جدید مبارکت باشه پسرم!!!   ...
29 آبان 1391

آرتین در حرم دانیال پیامبر (ع)

بالاخره رسیدیم خوزستان... مامان نانا دوره بارداری من نذر کرده بودند آرتین جان سالم و سلامت به دنیا بیاد بعد با دست خودش نذرشونو ادا کنه ... یکی از جاهایی هم که نذر کرده بودند حضرت دانیال(ع) پیامبر قوم بنی اسرائیل بود که در زمان پادشاهی داریوش هخامنشی به ایران میاد... هر بار نذرش کرده بودند اجابت شده بود... مامان نانا دوره بارداری من نذر کرده بودند آرتین جان سالم و سلامت به دنیا بیاد بعد با دست خودش نذرشونو ادا کنه ... یکی از جاهایی هم که نذر کرده بودند حضرت دانیال(ع) پیامبر قوم بنی اسرائیل بود که در زمان پادشاهی داریوش هخامنشی به ایران میاد... هر بار نذرش کرده بودند اجابت شده بود... وقتی رسیدیم مامان نانا گفت که آرتین رو ببریم تا با...
22 آبان 1391

آرتین در رستوران میخوابد!؟!

آرتین جان 55 روزه بود که به اتفاق بابا، اولین مسافرت سه نفره رو به مقصد خوزستان تجربه کردیم. البته این دومین بار بود که به خوزستان میرفت ولی بار قبل بابا فرشاد نبود. برای اولین بار هم با آرتین به رستوران رفتیم... آرتین جان 55 روزه بود که به اتفاق بابا، اولین مسافرت سه نفره رو به مقصد خوزستان تجربه کردیم. البته این دومین بار بود که به خوزستان میرفت ولی بار قبل بابا فرشاد نبود. برای اولین بار هم با آرتین به رستوران رفتیم... یه رستوران توی مسیر هست که تمیزه و خوبه و کیفیت غذاهاشم عالیه. همیشه هر ساعتی باشه خودمون رو به اونجا میرسونیم واسه ناهار. این بار اما 5 اتوبوس از مدارس دخترونه قزوین که راهیان نور بودند اونجا توقف کرده بودند و بی نه...
27 مهر 1391

آرتین آقای یک ماهه

بالاخره بعد از مدتها فرصت شد وبلاگ رو به روز کنم. آرتین من یک ماهه شد و خدا رو شکر خوب وزن گرفت. اون الان دیگه میتونه سرش رو بالا نگه داره و به سختی میشه سرش رو روی سینه گذاشت سریع بلند میکنه ولی هنوز گردنش ضعیفه و زود خسته میشه. من و مامان نانا توی خونه یه آتلیه راه انداختیم تا با انداختن عکسهایی یک ماهگی پسرم رو به خاطرات بسپاریم. بماند که این فسقلی شیرین عسل همش بین انداختن عکسها یا شیر میخورد یا بالا می آورد...   چند تا دیگه از عکسهاشو توی ادامه مطلب گذاشتم. دوست داشتید ببینید... آرتین من یک ماهه شد و خدا رو شکر خوب وزن گرفت. اون الان دیگه میتونه سرش رو بالا نگه داره و به سختی میشه سرش رو روی سینه گذاشت سریع بلند ...
27 مهر 1391

چیزی به شکل معجزه!!!

ماههای آخر بارداری بودم و خرید سیسمونی تموم شده بود که بابای آرتین تصمیم گرفت یه سری گل و گیاه بگیره و بزاره پشت پنجره سالن... یکی از اون گیاهها، درختچه رز رونده بود که فروشنده گفت چون هوا گرمه باید هر روز آبش بدیم. آب دادن هر روزه همانا و کرم کردن خاک و زرد و بعدش خشک شدن گیاه همان... شوشو خیلی ناراحت بود. دوست داشت تا تولد آرتین جون، حسابی سبز و پرتر شده باشه ولی برعکس شد. دو سه هفته مونده به تولد آرتین یه روز دیدم گلدونه نیست. نگو همه شاخه هاشو بریده و فقط دوتا تیکه ساقه خشک گیاه مونده و گلدون رو همونطوری برده گذاشته توی صندوق عقب ماشین به هوای اینکه یه روز فرصت پیدا بشه سر راه ببره یه گلفروشی و بده براش توی همون...
4 مهر 1391