تمام زندگی من آرتینتمام زندگی من آرتین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

نی نی ناز من آرتین

چهارمين ديدار دوستان ني ني سايتي

هشتم آبان، براي چهارمين بار قرار بود مامانا و ني ني ها اينبار خونه خاله مليحه جمع شيم. من چون سركار بودم ديرتر از بقيه رسيدم و ديدم كه تا حدي خونه خاله مليحه ارو آباد كردن، آرتين كم بود كه اضافه شد به داستان....  اول از هر چیز بگم که چهخ قیامتی شد سر این ماشین! حالا خوبه پارسا جون خودش خواب بود و این سه تا مهمون کوچولو سر این ماشین با هم رقابت داشتند و من به شخصه خنده ام گرفته بود. ما هم که هر دفعه سر یکی دوتاشون رو گرم میکردیم یکیشون سوار شه بعد هم نوبت نفر بعدی...   توضیح اضافه نمیخواد خودتون ببینید: بعد نوبت به انفجار اتاف پارسا جون توسط نی نی های شیطون بلا رسید: برای چند دقیقه گذاشتیمشون توی تخت ن...
29 آبان 1392

ماشین سواری!

آرتین جون عاشق ماشین و ماشین سواری هستش. هر وقت توی ماشین بشینه باهاش مشکل داریم چون میخواد بیاد پشت فرمون. به محض اینکه میاد پشت فرمون هم غر میزنه میگه هیچکس بجز من به فرمون دست نزنه و شروع میکنه دست زدن به دنده و سعی میکنه دنده ارو تکون بده. برف پاک کن رو هم بیچاره میکنه اینقدر اهرمش رو بالا پایین میکنه و اونم غیژژژژژژژژژژژ به شیشه کشیده میشه. در ادامه مطلب یه سری از عکسهای آرتین در حالتهای مختلف تو ماشین رو گذاشتم.   اینجا که بهترین و ایده آل ترین حالته که آرتین تو ماشین و توی صندلی خودش لم بده و بخوابه: اینجا هم با بابا فرشاد رفته بود بیرون بعد که اومد من دیدم تو صندلی خودش نبوده و اینطوری نشونده بوده رو صندلی عق...
28 آبان 1392

ری بن و آرتین در آبادان!

واسه تعطیلات عید قربان من و آرتین رفتیم خوزستان. خاله سارا هم واسه دیدن ما از شیراز اومده بود اونجا. واسه برگشتن چون اهواز به شیراز دو روز بیشتر در هفته پرواز نداره، پرواز آبادان گرفته بود. شبی که پرواز داشت ، به اتفاق مامان نانا و خاله فروغ و عمو امید، رفتیم ابادان تا هم یه دوری زده باشیم و خریدی کرده باشیم و هم خاله سارا رو به فرودگاه برسونیم. مستقیم رفتیم احمدآباد و بازار ته لنجی ها... هوای ابادان باعث شد آرتین خان هوس عینک ریبن به سرش بزنه و بهونه بگیره و  عمو امید هم واسه آرتین عینک ریبن تست میکردن: اینقدر بچه ام خوشش اومده بود عینک رو پس نمیداد بزان سرجاش: ...
27 آبان 1392

گربه دوست آرتینه!

اواخر تابستون، برای مراسم جشن نامزدی دختر خاله بابا فرشاد، رفتیم شاهرود. روز قبل از اون راه افتادیم و شب رو تو خونه باغ امیر آباد موندیم. شب توی حیاط در حال درست کردن جوجه کباب همیشه گریه ها جمع میشن ! اون شب هم چند تا گربه اومدن و شروع کردن به میومیو کردن واسه گوشت. بابا فرشاد و عمو فرهاد به آرتین گریه ارو نشون دادن و اونم از گربه خوشش اومد و کم مونده بود گربه ارو با دست بگیره. عمو فرهاد برای گربه ها، آشغال گوشت ها رو می ریختن و اونا برای خوردنش میومدن جلو و آرتین هم میرن سمتشون و میخواست بهشون دست بزنه . چند باری اگه عمو فرهاد آرتین رو مهار نکرده بودن دستش خورده بود به گربه! برام جالب بود که اصلا از گربه نمی ترسه و...
27 آبان 1392

آرتین در سرزمین عجایب

اوایل شهریور ماه، بعد از مدتها یه سر رفتیم تیراژه واسه خرید. آرتین خان که فضا رو برای راه رفتن و سر کشیدن به اینور و اونور مناسب می دید،‌اصلا به نشستن توی کالسکه اش راضی نشد و خیلی زود آلارم زد که منو از کالسکه بیارید بیرون و ما هم یه سره دنبال اقا بدو اینور بدو اونور... تا اینکه تو همین اینور اونورا، چشمش به چرخ و فلک سرزمین عجایب خورد و سرجاش میخکوب شد و دستشو کشید سمت اونو و یه سره داد میزد مامااااااااااا باباااااااااااا ! اینقدر ذوق و اشتیاق نشون داد که ما مجبور شدیم مسیرمون رو به سمت سرزمین عجایب تغییر بدیم... عکسهای آرتین کوچولو رو در ادامه مطلب میزارم... اول از همه به سمت چرخ و فلک رفتیم؛ چون همش اونو از پایین نشون میدا...
27 آبان 1392

هدایای آرتین ...

پسر عزیزم، لیست تمام کسانی که به دیدن تو اومدن و همچنین تمام کادوهایی که به مناسبت تولدت لطف کردن، توی آلبوم خاطرات تولدت آورده شده. ولی این بین هدایایی بودن که به مناسبت های مختلف و یا حتی بی مناسبت از طرف عزیزانی به تو داده شده که من می ترسم از یاد ببرم. واسه همین تصمیم گرفتم این پست رو ایجاد کنم و با دریافت هر کادوی جدیدی آپدیتش کنم تا یادم بمونه و تو هم یادت بمونه که چقدر دوستت داشتند و چه سخاوتمندانه و مهربانانه واست کادو گرفتند. امید که روزی سرسوزنی از این محبت ها رو جبران کنی و قدر بدونی... پسر عزیزم، لیست تمام کسانی که به دیدن تو اومدن و همچنین تمام کادوهایی که به مناسبت تولدت لطف کردن، توی آلبوم خاطرات تولدت آو...
21 مهر 1392

جشن تولد شماره 1

بخاطر پراکندگی جغرافیایی فامیل و بخاطر اینکه مامان نانا و خاله های آرتین و دیگران مجبور نشن بیان تهران و برگردند، من و آرتین یه هفته قبل از تولدش رفتیم خوزستان و اونجا یه جشن تولد برگزار کردیم جای بابای آرتین جون هم خالی بود. مامان بزرگ مادری من و خاله و دختر خاله ام هم دعوت داشتند به اضافه چند تا از خاله های مهربونی که از فامیل بودند و آرتین رو خیلی دوست داشتند...   بخاطر پراکندگی جغرافیایی فامیل و بخاطر اینکه مامان نانا و خاله های آرتین و دیگران مجبور نشن بیان تهران و برگردند، من و آرتین یه هفته قبل از تولدش رفتیم خوزستان و اونجا یه جشن تولد برگزار کردیم جای بابای آرتین جون هم خالی بود. مامان بزرگ مادری من و خاله و دختر خال...
23 شهريور 1392

آقا آرتین خان یکساله

بالاخره گل پسرم یک ساله شد....   بالاخره گل پسرم یک ساله شد.... هزار ماشاء اله هم باهوشه و هم زبل!!! وقتی ١١ ماهش تموم شد برای اولین بار ١٣ قدم برداشت. آخه تا قبل از اون از دو قدم بیشتر نمی تونست راه بره و میخورد زمین. اما دقیقا ٢٠ تیرماه شروع به راه رفتن کرد و من شمردم:١ ٢ ٣ ٤ ٥ ٦ ٧ ٨ ٩ ١٠ ١١ ١٢ ١٣ اووووووووووو خورد زمین .... ولی باز پا شد و شروع کرد به راه رفتن اینبار مصمم تر از قبل. خلاصه اینکه راه رفتن رو دوست داره. اوایل وقتی میخورد زمین تا مبل یا میز چهاردست و پا میرفت و دستشو به میل یا میز میگرفت و وایمیستاد و دوباره راه می رفت تا مجددا بخوره زمین. ولی به محض اینکه یکساله شد دیگه خودش دستشو میزاشت روی زمین و...
23 شهريور 1392