تمام زندگی من آرتینتمام زندگی من آرتین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

نی نی ناز من آرتین

آرتین آقای یک ماهه

بالاخره بعد از مدتها فرصت شد وبلاگ رو به روز کنم. آرتین من یک ماهه شد و خدا رو شکر خوب وزن گرفت. اون الان دیگه میتونه سرش رو بالا نگه داره و به سختی میشه سرش رو روی سینه گذاشت سریع بلند میکنه ولی هنوز گردنش ضعیفه و زود خسته میشه. من و مامان نانا توی خونه یه آتلیه راه انداختیم تا با انداختن عکسهایی یک ماهگی پسرم رو به خاطرات بسپاریم. بماند که این فسقلی شیرین عسل همش بین انداختن عکسها یا شیر میخورد یا بالا می آورد...   چند تا دیگه از عکسهاشو توی ادامه مطلب گذاشتم. دوست داشتید ببینید... آرتین من یک ماهه شد و خدا رو شکر خوب وزن گرفت. اون الان دیگه میتونه سرش رو بالا نگه داره و به سختی میشه سرش رو روی سینه گذاشت سریع بلند ...
27 مهر 1391

چیزی به شکل معجزه!!!

ماههای آخر بارداری بودم و خرید سیسمونی تموم شده بود که بابای آرتین تصمیم گرفت یه سری گل و گیاه بگیره و بزاره پشت پنجره سالن... یکی از اون گیاهها، درختچه رز رونده بود که فروشنده گفت چون هوا گرمه باید هر روز آبش بدیم. آب دادن هر روزه همانا و کرم کردن خاک و زرد و بعدش خشک شدن گیاه همان... شوشو خیلی ناراحت بود. دوست داشت تا تولد آرتین جون، حسابی سبز و پرتر شده باشه ولی برعکس شد. دو سه هفته مونده به تولد آرتین یه روز دیدم گلدونه نیست. نگو همه شاخه هاشو بریده و فقط دوتا تیکه ساقه خشک گیاه مونده و گلدون رو همونطوری برده گذاشته توی صندوق عقب ماشین به هوای اینکه یه روز فرصت پیدا بشه سر راه ببره یه گلفروشی و بده براش توی همون...
4 مهر 1391

آرتین خان مسلمون شد!!!

از هر کی پرسیدیم گفتند بچه ارو هر چه زودتر ختنه کنید بهتره.کلی هم تحقیق و مطالعه کردم و متوجه شدم بهترین موقع واسه ختنه بین هفته دوم تا چهارم بعد از تولده. ما هم هفته سوم که تموم شد، یعنی دقیقاً 21 روزگی آرتین به اتفاق مامان نانا و بابابزرگ و خاله فروغ و بابا فرشاد آرتین جون رو مسلمون کردیم... از اون روز بگم که کلی اذیت شدیم. هم من و هم پسر کوچولوم. من پشت در اتاق پزشک قدم میزدم و صداشو می شنیدم که گریه میکرد و دلم کباب میشد. بعد یهو ساکت شد. آوردنش بیرون و توی بغل مامان نانا دوباره شروع کرد به گریه اینبار شدید تر از قبل. من بغلش کردم ساکت نشد. منشی گفت دوباره برید داخل... طفل معصوم پانسمانش کنده شده...
27 شهريور 1391

آرتین عسلی به رنگ زرد!!!

آرتین یه روزه ارو دکتر معاینه کرد و گفت زرد نیست. خدا رو شکر.... ولی سه روزش که شد باید دوباره معاینه می شد. روز سومش بود که بردمش دکتر؛ گفت زرده و باید آزمایش بشه. خدای من بیلی روبین خونش ١٤ بود... اونو مرکز طبی کودکان بردم و اونجا گفتند باید یکی دو شب توی دستگاه بمونه و یه شماره تماس دادند و ما هم زنگ زدیم و دستگاه رو آوردند خونه. سخت ترین لحظه عمرم بود وقتی که چشمای خوشگلش رو چشم بند زدند و گذاشتنش توی دستگاه. اینقدر گریه کردم که همه ارو تحت تاثیر قرار داد و هر کس سعی می کرد به نحوی دلداریم بده. اینم عکس جگر گوشه ام وقتی توی اون دستگاه فتوتراپی بود: اون شب رو تا صبح اصلاً خوابم نبرد. هر دو ساعت ب...
21 شهريور 1391

ماه قشنگ من، تولدت مبارک...

  ماه قشنگ از آسمون، ستاره های مهربون، همه میگن ای آرتین جون ، تولدت مبارک، تولدت مبارک ساعت 6 صبح روز 19 مرداد، بیمارستان عرفان، بخش زایمان بستری شدم و ساعت 8:55 صبح، پسر کوچولوم پا به این دنیا گذاشت و چشم همه ما رو روشن کرد...   اینم اولین عکس پسرم تو بیمارستان. هزار ماشاالله.... بالای سرش رو دیوار اتاقِ تخت شماره ٧٠ : ...
29 مرداد 1391

پیامی از بهشت...

  صبح امروز، پیامی از طرف عمو فرزاد آرتین برایم آمد که اشک را بر دیده آورد و بغض را مهمان گلویم نمود... گویی پیامی از بهشت بود که توسط واسطه ای مهربان،به من رسیده است:   تا دو روز دیگر می آیم، آن روز، روز توست. آغازی بر یک دنیا مهربانی و چه اطمینان و آرامشی دارد، لحظه ملاقاتی که خدا ترتیب آن را داده است...   "آرتین" ...
17 مرداد 1391

دلنوشته های یک مادر

پسرعزیزم، سلام...  روزهاي آخر با هم بودنمان آغاز شده؛ نمي دانم چندروز ديگر مهمان خانه ي كوچك درون من هستي، ولي مي دانم كه بعدها خيلي دلم هواي اين يكي بودنمان را مي كند؛ دلم براي ضربه هاي دلنشينت، سكسكه هاي دوست داشتني ات وكش و قوس‌هاي به ياد ماندنيت خيلي تنگ مي شود.  پسرم حس و حال اين روزهايم بسيار عجيب است؛ از يك طرف شوق ديدار روی ماه تو، ديدار با طفلي كه نه ماه در من ميزيست و از همه كس به من نزديكتر بود و از سوي ديگر ترسي عجيب و ناشناخته از آينده ........ آينده تو، من، پدرت و آينده ما....... از عدم شناخت اين آينده پر پيچ خم مي ترسم. بهترين ها را براي تو مي خواهم ولي نمي دانم كه آيا مي توانم؟؟؟؟؟؟؟   با خود...
16 مرداد 1391

پایان 9 ماه انتظار

  بالاخره این ٩ ماه داره تموم میشه و اگه خدا بخواد، همین پنجشنبه ١٩ مرداد نی نی نازمو در آغوش می گیرم و همزمان با هشتمین سالگرد ازدواجمون (٢٠مرداد) عضو جدید خانواده ارو میاریم خونه. خدایا شکرت بخاطر همه چیز.... ...
16 مرداد 1391

اشتباه در تعیین جنسیت قند عسلم

از اونجایی که هر مرحله ای از روز شمار رشد تو، داستان خاص خودش رو داره، تعیین جنسیتت هم ماجرایی داشت.   اولین سونوگرافی Nt رو که دکتر برام نوشت، استرس زیادی داشتم، چیز ساده ای نبود؛ قرار بود سلامت تمام اندامی که تا اون تاریخ باید تشکیل می شد چک بشه. کلی تحقیق کردم و از این و اون پرسیدم. کلی هم توی نت گشتم تا بالاخره به پیشنهاد یکی از دوستان به بیمارستان پاستورنو رفتم....   از اونجایی که هر مرحله ای از روز شمار رشد تو، داستان خاص خودش رو داره، تعیین جنسیتت هم ماجرایی داشت.   اولین سونوگرافی Nt رو که دکتر برام نوشت، استرس زیادی داشتم، چیز ساده ای نبود؛ قرار بود سلامت تمام اندامی که تا اون تاریخ باید تشکیل می شد...
16 مرداد 1391
160321 0 5 ادامه مطلب