تمام زندگی من آرتینتمام زندگی من آرتین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

نی نی ناز من آرتین

آرتین جون خوشتیپ در مراسم بله برون خاله فروغ...

آرتین جون وقتی ٥ ماه و ٩ روزش بود، در جلسه رسمی بله برون خاله جونش شرکت کرد و ستاره مجلس هم بود! بعد از اتمام حرفها و توافقات صورت گرفته، همه علاوه بر عروس و داماد، با آرتین جون هم عکس یادگاری می انداختند. آرتین آقای خوشتیپ ما هم که لباس مارک ROOH آلمان پوشیده بود با روی باز، با همه عکس می انداخت... آرتین جون وقتی ٥ ماه و ٩ روزش بود، در جلسه رسمی بله برون خاله جونش شرکت کرد و ستاره مجلس هم بود! بعد از اتمام حرفها و توافقات صورت گرفته، همه علاوه بر عروس و داماد، با آرتین جون هم عکس یادگاری می انداختند. آرتین آقای خوشتیپ ما هم که لباس مارک ROOH آلمان پوشیده بود با روی باز، با همه عکس می انداخت... آرت...
5 بهمن 1391

آرتین جون 5 ماهه شد...

  ماه پنجم زندگی آرتین جون هم گذشت و آرتین جونم بازم بزرگ تر شد. این عروسک رو مامان نانا دوره بارداری به من داده بود و زمانی که آرتین جون به دنیا اومد یه کم از این عروسک کوچیک تر بود... هزار الله اکبر    ماه پنجم زندگی آرتین جون هم گذشت و آرتین جونم بازم بزرگ تر شد. این عروسک رو مامان نانا دوره بارداری به من داده بود و زمانی که آرتین جون به دنیا اومد یه کم از این عروسک کوچیک تر بود... هزار الله اکبر الان دیگه آرتین جون کاملاً اسم خودشو می شناسه و وقتی کسی به اسم صداش میکنه عکس العمل نشون میده و به طرف صدا برمیگرده الان موقع خنده، علاوه بر خنده صدا دار، یه صدایی شبیه جیغ و شعف از خودش درمیاره که خی...
2 بهمن 1391

دلنوشته های یک مادر-2

پسر عزیزم، آرتین جان روزها از پس یکدیگر می آیند و می روند و با هر آمدن و رفتن آنها، تو بزرگ و بزرگتر می شوی و من در کنار تو، شاهد این رشد و بالندگی هستم. کمتر از یک هفته به اتمام پنجمین ماه زندگی ات باقی مانده و اکنون که مشغول نگارش هستم، تو سعی در خوردن انگشتانت داری ولی دهان کوچکت، گنجایش تمامی انگشتانت را ندارد و تو هر بار ناراضی از این ناکامی، داد شکایت سر می‌دهی... دلگیرم پسرم؛ غمی ناشناخته و غریب بر دلم نشسته... روزهای سخت ولی شیرینی را با تو می گذرانم؛ از نق نق ها و گریه های آخر شبت که گاهی طاقتم را تاق می کند تا لبخندهای صبحگاهت، همه و همه عادت هر شب و روزم شده است. تو در آینده این روز...
18 دی 1391

دومین مهمونی مامانای نی نی سایت

بعد از گذشت نزدیک به دو ماه از دیدار اول نی نی ها، قرار بعدی روز دوشنبه 11 دی ماه خونه خاله الهام عزیز بود. ایندفعه 4 تا نی نی شیرین عسل بودند که بر خلاف بار قبل، واسه هم جالب بودند و به هم نگاه میکردند چقدر هم کاراشون و حرکاتشون به هم شبیه بود... از سمت راست: ارشان جون - پارسا جون- آرتین جون و هویاد جون بقیه عکسها و توجهشون به هم رو توی ادامه مطلب ببینید لطفاً... بعد از گذشت نزدیک به دو ماه از دیدار اول نی نی ها، قرار بعدی روز دوشنبه 11 دی ماه خونه خاله الهام عزیز بود. ایندفعه 4 تا نی نی شیرین عسل بودند که بر خلاف بار قبل، واسه هم جالب بودند و به هم نگاه میکردند چقدر هم کاراشون و حرکاتشون به هم شبیه بود... از سمت ...
16 دی 1391

اولین یلدای شازده کوچولوی ما

امسال یلدا متفاوت تر از همیشه بود...  تفاوت اول اینکه برخلاف رسم هر ساله، خونه پدر و مادر همسرم جمع نشدیم چون اونا خونه پدر خانم عمو فرهادِ آرتین جون میرفتند که رسم بردن میوه و آجیل رو برای عروس جدید به جا بیارن و ما هم رفتیم خونه عمو حمید من. مهمونی یلدای امسال با یه اکیپ جوون برگزار شد که تفریح و شادی خاص خودش رو داشت. تفاوت دوم و مهمتر از اولی اینکه امسال یه شیرینی بزرگ همرامون بود و اونم کسی نبود بجز آرتین جون. آرتین هم ماشاءالله مثل همیشه با لبخند ما رو همراهی میکرد و چند بار هم موقع ورق بازی روی پای مامان نشست و به مامان کمک کرد تا تیم خانمها بالاخره با اختلاف امتیاز بالا تیم آقایون رو برد...   ...
12 دی 1391

جشن 4 ماهگی آرتین جون

روزهای پایانی ماه چهارم زندگی آرتین جون با نهمین سالگرد عقد ما مصادف شد. از طرفی هم چون چهارماهگی واکسن داشت، تصمیم گرفتیم چند روز قبل تر برای ٤ ماهگی پسر یکی یک دونه ام یه جشن کوچیک سه نفره بگیریم... ادامه مطلب هم داره   روزهای پایانی ماه چهارم زندگی آرتین جون با نهمین سالگرد عقد ما مصادف شد. از طرفی هم چون چهارماهگی واکسن داشت، تصمیم گرفتیم چند روز قبل تر برای ٤ ماهگی پسر یکی یک دونه ام یه جشن کوچیک سه نفره بگیریم...   پسرم الان دیگه نسبت به صداها عکس العمل کامل داره یعنی حتی موقع شیرخوردن اگه صدایی بشنوه به طرف صدا برمیگرده. وقتی میخنده و میخوام ازش عکس بگیرم به محض اینکه ...
18 آذر 1391

نذر بعدی مامان نانا

وقتی آرتین متولد شد، خبر تولدش رو به خانواده که توی سالن انتظار نشسته بودند اعلام کردند ولی هر چی منتظر شدند که نی نی رو بیارن نشون بدن، خبری نشد. همه پر از استرس، هیجان و نگرانی، چشم به در اتاق نوزادان بودند و با هر باز و بسته شدنی از جای خودشون نیم خیز میشدند. تا اینکه طاقت ها تاق شد و مجبور شدند برن بخش نوزادان خبر بگیرند. پرسنل اون بخش هم که ظاهرا از مراجعات مکرر خانواده و بستگان نوزادان خسته و کلافه بودند، خیلی سریع و بدون توضیح اضافه ای قفط به گفتن جمله: "نوزاد شما مشکل داره و زیر اکسیژنه!!!" بسنده کرده بودند... وقتی آرتین متولد شد، خبر تولدش رو به خانواده که توی سالن انتظار نشسته بودند اعلام کردند ولی هر چی منتظر شدند که نی نی رو ب...
13 آذر 1391

90 روز گذشت و آرتینم سه ماهه شد...

هزار ماشاء الله به پسرم! سه ماهگیش رسید و پسر خوب و خوش اخلاق و خندونیه. خدا رو شکر هم خوب وزن گرفت هم خوب قد کشید و هم دور سرش به همون نسبت رشد کرد. بقیه اش رو توی ادامه مطلب نوشتم... هزار ماشاء الله به پسرم! سه ماهگیش رسید و پسر خوب و خوش اخلاق و خندونیه. خدا رو شکر هم خوب وزن گرفت هم خوب قد کشید و هم دور سرش به همون نسبت رشد کرد. تنها چیزی که هست اینه که هنوز به شدت بالا میاره و اینکه داره کچل میشه. هر روز کلی مو روی بالشش پیدا میکنم و سرش هی داره خالی تر و خالی تر میشه فقط یه روز مونده بود به اتمام سه ماهگیش (یعنی 1391/8/18) که برای اولین بار با صدا خندید!!! خیلی جالب و لذت بخش ...
30 آبان 1391